هند در انتظار ارواح: WWIII Climate Wars P7

اعتبار تصویر: کوانتوم ران

هند در انتظار ارواح: WWIII Climate Wars P7

    2046 - هند، بین شهرهای آگرا و گوالیور

    در نهمین روز بی خوابی ام بود که همه جا آنها را دیدم. در دورهایم، آنیا را دیدم که تنها در میدان مرگ جنوب شرقی دراز کشیده بود، اما متوجه شدم که شخص دیگری است. ساتی را دیدم که آب را برای بازماندگان آن سوی حصار می برد، اما متوجه شدم که کودکی متعلق به دیگری است. هما را دیدم که روی تختی در چادر 443 دراز کشیده بود، اما وقتی نزدیک شدم، تخت را خالی دیدم. بارها و بارها ظاهر شدند تا این که اتفاق افتاد. خون از دماغم روی کت سفیدم ریخت. به زانو افتادم و سینه ام را گرفتم. سرانجام، ما دوباره متحد می شویم.

    ***

    شش روز از توقف بمباران ها گذشته بود، شش روز از زمانی که ما حتی شروع به کنترل اثرات بعدی پیامدهای هسته ای خود کردیم. ما در یک میدان باز بزرگ، شصت کیلومتر خارج از منطقه تشعشع محدود آگرا، درست در نزدیکی بزرگراه AH43 و فاصله کمی از رودخانه آسان، مستقر شدیم. اکثر بازماندگان در گروه‌های صدها نفری از استان‌های آسیب‌دیده هاریانا، جیپور، و هاریت پرادش پیاده‌روی کردند تا به بیمارستان صحرایی نظامی و مرکز پردازش ما برسند، که اکنون بزرگترین در منطقه است. آنها از طریق رادیو به اینجا هدایت شدند، اعلامیه هایی از هلیکوپترهای جاسوسی پرتاب شد، و کاروان های بازرسی تشعشعات ارتش برای بررسی آسیب به شمال فرستاده شدند.

    ماموریت ساده اما به دور از سادگی بود. به عنوان افسر اصلی پزشکی، وظیفه من رهبری تیمی متشکل از صدها پزشک نظامی و پزشکان غیرنظامی داوطلب بود. ما بازماندگان را در حین ورود پردازش کردیم، وضعیت پزشکی آنها را ارزیابی کردیم، به بیماران حاد کمک کردیم، کسانی را که در شرف مرگ بودند تسکین دادیم، و نیروها را به سمت کمپ‌های بازماندگان تحت کنترل ارتش هدایت کردیم که در جنوب شهر در حومه شهر گوالیور - منطقه امن ایجاد شده بودند.

    من در طول زندگی حرفه‌ای خود با خدمات پزشکی هند در کلینیک‌های صحرایی کار کرده بودم، حتی در کودکی زمانی که برای پدرم به عنوان دستیار پزشکی صحرایی شخصی او کار می‌کردم. اما من هرگز چنین منظره ای ندیده بودم. بیمارستان صحرایی ما نزدیک به پنج هزار تخت داشت. در همین حال، پهپادهای بررسی هوایی ما تعداد بازماندگانی را که در خارج از بیمارستان منتظر بودند، بیش از سیصد هزار نفر ارزیابی کردند، که همگی در امتداد بزرگراه صف کشیده بودند، توده ای که کیلومترها امتداد دارد و تعداد آن ساعت به ساعت افزایش می یافت. بدون منابع بیشتر از سوی فرماندهی مرکزی، مطمئناً بیماری در بین کسانی که در بیرون منتظر بودند گسترش می یافت و گروهی خشمگین مطمئناً به دنبال آن خواهند آمد.

    ستوان جت چاکیار که زیر سایه چادر فرماندهی پزشکی با من ملاقات کرد، گفت: "قیدار، من از ژنرال خبر دارم." او توسط خود ژنرال نطاوات به عنوان رابط نظامی من به من منصوب شد.

    "بیشتر از همه، امیدوارم."

    چهار کامیون به ارزش تخت و لوازم. او گفت این تمام چیزی است که می تواند امروز بفرستد.»

    «آیا درباره صف کوچک ما در بیرون به او گفتی؟»

    وی گفت: همین اعداد در تمام یازده بیمارستان صحرایی نزدیک منطقه ممنوعه در حال شمارش است. تخلیه به خوبی پیش می رود. این فقط تدارکات ماست. آنها هنوز درهم و برهم هستند.» انفجارهای موشک های هسته ای رهگیری شده در حین پرواز در نزدیکی مرز پاکستان، یک پالس الکترومغناطیسی (EMP) بارید که اکثر شبکه های مخابراتی، برق و الکترونیک عمومی را در سراسر شمال هند، بیشتر بنگلادش و شرقی ترین منطقه چین از بین برد.

    "حدس می‌زنم ما انجام خواهیم داد. آن نیروهای اضافی که امروز صبح وارد شدند، باید به حفظ آرامش اوضاع برای یک یا دو روز دیگر کمک کنند.» یک قطره خون از بینی ام روی قرص پزشکی ام چکید. اوضاع بدتر می شد. دستمالی را بیرون آوردم و به سوراخ بینی فشار دادم. "متاسفم، جیت. سایت سه چطور؟»

    حفارها تقریباً تمام شده اند. فردا صبح زود آماده خواهد شد. در حال حاضر، ما برای حدود پانصد نفر دیگر در گور پنجمین جای کافی داریم، بنابراین وقت داریم.»

    دو قرص آخر مودافینیل را از جعبه قرصم خالی کردم و خشکشان را قورت دادم. قرص های کافئین سه روز پیش از کار افتادند و من هشت روز متوالی بیدار بودم و کار می کردم. "من باید به دور خودم بروم. با من قدم بزن."

    از چادر فرماندهی خارج شدیم و مسیر بازرسی ساعتی ام را شروع کردیم. اولین توقف ما میدانی بود که در گوشه جنوب شرقی، نزدیک‌ترین نقطه به رودخانه قرار داشت. این همان جایی بود که کسانی که بیشتر تحت تأثیر تشعشعات قرار گرفتند، روی ملحفه‌های تخت زیر آفتاب گرم تابستان دراز کشیدند - چادرهای محدودی که داشتیم برای کسانی که بیش از پنجاه درصد شانس بهبودی داشتند، در نظر گرفته شده بود. برخی از عزیزان بازماندگان به آنها توجه داشتند، اما بیشتر آنها تنها درازکشیده بودند و اندام های داخلی آنها تنها چند ساعت تا از کار افتادن فاصله داشت. من مطمئن شدم که همه آنها قبل از اینکه بدن آنها را برای دفع در زیر پوشش شب بپیچیم، کمک سخاوتمندانه ای از مورفین دریافت کرده اند تا مرگ آنها آسان شود.

    پنج دقیقه به سمت شمال، چادر فرماندهی داوطلب بود. هزاران نفر دیگر از اعضای خانواده به هزاران نفری پیوستند که هنوز در چادرهای پزشکی در آن نزدیکی در حال بهبودی هستند. اعضای خانواده از ترس جدا شدن و آگاهی از فضای محدود، با جمع‌آوری و تصفیه آب رودخانه و توزیع آن بین جمعیت رو به رشد بیرون از بیمارستان، پذیرفتند تا خدمات خود را به صورت داوطلبانه انجام دهند. برخی نیز در ساختن چادرهای جدید، حمل آذوقه تازه تحویل شده و سازماندهی مراسم دعا کمک کردند، در حالی که نیرومندترین ها بار شب هنگام بارگیری مرده ها در کامیون های حمل و نقل بر دوش بودند.

    من و جیت سپس به سمت شمال شرقی به سمت نقطه پردازش راه رفتیم. بیش از صد سرباز از حصار بیرونی بیمارستان صحرایی محافظت می کردند، در حالی که یک تیم متشکل از دویست پزشک و ستوان صف طولانی میزهای بازرسی را در دو طرف جاده بزرگراه سازماندهی کردند. خوشبختانه، EMP هسته ای اکثر خودروهای منطقه را از کار انداخته بود، بنابراین ما نگران تردد غیرنظامیان نبودیم. هر زمان که جدولی باز می شد، به صف بازماندگان اجازه داده می شد. سالم ها با کامیون های آب به راهپیمایی خود به سمت گوالیور ادامه دادند. بیماران در میدان انتظار می‌ماندند تا وقتی تخت بیمار در دسترس قرار گرفت، تحت مراقبت قرار گیرند. این روند متوقف نشد. ما نمی‌توانستیم استراحت کنیم، بنابراین از همان لحظه‌ای که بیمارستان شروع به کار کرد، خط را به صورت شبانه‌روزی حرکت دادیم.

    «رضا!» من صدا زدم و توجه سرپرست پردازشم را جلب کردم. "وضعیت ما چیست؟"

    "آقا، ما در پنج ساعت گذشته در هر ساعت XNUMX هزار نفر را پردازش کرده ایم."

    این یک سنبله بزرگ است. چی شد؟"

    گرما، آقا. افراد سالم بالاخره حق خود را برای غربالگری پزشکی انکار می کنند، بنابراین ما اکنون می توانیم افراد بیشتری را از طریق ایست بازرسی جابه جا کنیم.

    "و مریض؟"

    رضا سرش را تکان داد. «اکنون فقط حدود چهل درصد در حال پاکسازی هستند تا بقیه راه را تا بیمارستان های گوالیور پیاده طی کنند. بقیه به اندازه کافی قوی نیستند.»

    احساس کردم شانه هایم سنگین تر می شوند. "و فکر می کنم که هشتاد درصد فقط دو روز پیش بود." آخرین‌هایی که بیرون می‌رفتند تقریباً همیشه آنهایی بودند که بیشتر در معرض تشعشع بودند.

    رادیو می‌گوید که خاکستر و ذرات پسماند باید در یک روز دیگر رسوب کنند. پس از آن، خط روند باید دوباره به سمت بالا افزایش یابد. مشکل فضاست.» او به مزرعه بازماندگان بیمار پشت حصار نگاه کرد. دو بار داوطلب مجبور شدند حصار را به جلو ببرند تا با تعداد روزافزون بیماران و در حال مرگ مطابقت داشته باشد. میدان انتظار اکنون دو برابر خود بیمارستان صحرایی بود.

    "جیت، انتظار می رود پزشکان ویداربا کی بیایند؟"

    جیت تبلتش را چک کرد. "چهار ساعت آقا."

    به رضا توضیح دادم: «وقتی دکترها بیایند، از آنها می‌خواهم در زمین‌های انتظار کار کنند. نیمی از این بیماران فقط به نسخه نیاز دارند تا جایی باز شود."

    "فهمیده." سپس نگاهی آگاهانه به من انداخت. "آقا، چیز دیگری وجود دارد."

    خم شدم و زمزمه کردم: "خبر؟"

    "چادر 149. تخت 1894."

    ***

    گاهی اوقات شگفت‌انگیز است که وقتی می‌خواهید به جایی برسید، چند نفر برای پاسخ، سفارش و امضای درخواست‌ها به سراغ شما می‌روند. نزدیک به بیست دقیقه طول کشید تا به چادری که رضا من را راهنمایی کرد رسیدم و قلبم از تپش باز نمی ماند. او می‌دانست که وقتی نام‌های خاصی در فهرست بازماندگان ظاهر می‌شود یا از ایست بازرسی ما عبور می‌کند، به من هشدار دهد. سوء استفاده از قدرت بود. اما باید می دانستم. تا وقتی نفهمیدم نتونستم بخوابم.

    وقتی از ردیف طولانی تخت‌های پزشکی پایین می‌رفتم، برچسب‌های اعداد را دنبال می‌کردم. هشتاد و دو، هشتاد و سه، هشتاد و چهار، بیماران به من خیره شدند که از آنجا رد می شدم. یک - هفده، یک - هجده، یک - نوزده، به نظر می رسید که این ردیف از شکستگی استخوان یا زخم های گوشتی غیرمرگبار رنج می برد - نشانه خوبی است. یک و چهل و هفت، یک و چهل و هشت، یک و چهل و نه و او آنجا بود.

    «قیدار! خدایان را که تو را یافتم ستایش کن.» عمو اومی با باند خونی روی سرش و گچ روی دست چپش دراز کشیده بود.

    وقتی دو پرستار از آنجا رد می شدند، فایل های الکترونیکی عمویم را که از پایه داخل وریدی تختش آویزان بود، گرفتم. آرام گفتم: آنیا. "آیا او هشدار من را دریافت کرد؟ آیا به موقع رفتند؟»

    "همسر من. بچه های من. قیدار به خاطر تو زنده اند.»

    قبل از اینکه به داخل خم شوم، بررسی کردم تا مطمئن شوم بیماران اطراف ما خواب هستند. دیگر نمی‌پرسم.»

    ***

    وقتی مداد را روی سوراخ داخلی بینی فشار دادم، به طرز وحشتناکی سوخت. خونریزی بینی هر چند ساعت یکبار شروع به بازگشت می کرد. دستانم از لرزش بند نمی آمدند.

    در حالی که شب بر فراز بیمارستان بود، خودم را داخل چادر فرماندهی شلوغ جدا کردم. پشت یک پرده پنهان شده بودم، پشت میزم نشستم و قرص های زیادی از آدرال را قورت دادم. این اولین لحظه ای بود که بعد از چند روز برای خودم دزدیدم و از فرصت استفاده کردم و برای اولین بار از زمان شروع همه چیز گریه کردم.

    قرار بود این فقط یک درگیری مرزی دیگر باشد - یک موج تهاجمی زره ​​نظامی که از مرزهای ما عبور می کند که لشکرهای نظامی پیشرو ما می توانند تا زمانی که پشتیبانی هوایی ما بسیج شود، متوقف شوند. این بار متفاوت بود. ماهواره‌های ما در داخل پایگاه‌های بالستیک هسته‌ای خود حرکت کردند. این بود که فرماندهی مرکزی دستور داد همه در جبهه غرب تجمع کنند.

    من در داخل بنگلادش مستقر بودم و به کمک‌های بشردوستانه از طوفان واهوک کمک می‌کردم که ژنرال ناثوات برای هشدار به خانواده‌ام تماس گرفت. گفت فقط بیست دقیقه فرصت دارم تا همه را بیرون بیاورم. یادم نیست چند بار تماس گرفتم، اما آنیا تنها کسی بود که نگرفت.

    زمانی که کاروان پزشکی ما به بیمارستان صحرایی رسید، چند خبر غیر تدارکاتی که رادیو نظامی به اشتراک گذاشت نشان می داد که پاکستان ابتدا شلیک کرده است. محیط پدافند لیزری ما اکثر موشک‌های آنها را در مرز سرنگون کرد، اما تعدادی از آنها به عمق هند مرکزی و غربی نفوذ کردند. استان های جودپور، پنجاب، جیپور و هاریانا بیشترین آسیب را دیدند. دهلی نو رفته است. تاج محل ویرانه است و به عنوان یک سنگ قبر در نزدیکی دهانه ای که زمانی آگرا در آن قرار داشت قرار دارد.

    ژنرال نطاوات گفت که پاکستان خیلی بدتر شده است. آنها هیچ دفاع بالستیک پیشرفته ای نداشتند. اما، او همچنین گفت که میزان ویرانی‌های هند تا زمانی که فرماندهی اضطراری ارتش مطمئن نشود پاکستان دیگر هرگز تهدیدی دائمی نخواهد بود، محرمانه خواهد ماند.

    سالها می گذرد تا مردگان از هر دو طرف شمارش شوند. آنهایی که فوراً در اثر انفجارهای هسته‌ای کشته نشده‌اند، اما به اندازه‌ای نزدیک هستند که اثرات رادیواکتیو آن را احساس کنند، در عرض چند هفته تا چند ماه به دلیل انواع مختلف سرطان و نارسایی اندام‌ها خواهند مرد. بسیاری دیگر که در منتهی الیه غرب و شمال کشور زندگی می کنند - کسانی که در پشت منطقه محدود تشعشعات ارتش زندگی می کنند - نیز تا زمانی که خدمات دولتی به منطقه خود بازگردند، برای زنده ماندن از کمبود منابع اولیه دست و پنجه نرم خواهند کرد.

    کاش پاکستانی ها می توانستند مردم خود را بدون تهدید هند به خاطر آنچه از ذخایر آبی ما باقی مانده بود تغذیه کنند. فکر کنند به آن متوسل خواهند شد این! آنها چه فکر می کردند؟

    ***

    من چک کردم تا مطمئن شوم که بیماران اطراف ما قبل از اینکه به داخل خم شوند، می‌خوابند. «عمو. دیگر نمی‌پرسم.»

    صورتش متین شد. «پس از آن‌که بعدازظهر خانه‌ام را ترک کرد، جاسپیت به من گفت آنیا ساتی و هما را برای دیدن یک نمایش در مرکز شری رام در شهر برد. … من فکر کردم شما می دانستید. او گفت که بلیط ها را خریدی.» چشمانش پر از اشک شد. «قیدار، متاسفم. سعی کردم در بزرگراه دهلی با او تماس بگیرم، اما او نگرفت. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. وقت نبود.»

    با صدای شکسته ای گفتم: «این را به هیچ کس نگو. "... اومی، عشقم را به جاسپیت و فرزندانت ببخش... می ترسم قبل از مرخص شدن تو آنها را نبینم."

    *******

    لینک های سری جنگ های آب و هوایی WWIII

    چگونه 2 درصد گرمایش جهانی منجر به جنگ جهانی می شود: جنگ جهانی سوم، جنگ های اقلیمی P1

    جنگ جهانی سوم اقلیمی: روایت ها

    ایالات متحده و مکزیک، داستان یک مرز: جنگ جهانی سوم آب و هوا P2

    چین، انتقام اژدهای زرد: WWIII Climate Wars P3

    کانادا و استرالیا، A Deal Gone Bad: WWIII Climate Wars P4

    اروپا، قلعه بریتانیا: WWIII Climate Wars P5

    روسیه، تولدی در مزرعه: جنگ جهانی سوم اقلیمی P6

    خاورمیانه، بازگشت به بیابان ها: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P8

    آسیای جنوب شرقی، غرق شدن در گذشته شما: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P9

    آفریقا، دفاع از یک خاطره: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P10

    آمریکای جنوبی، انقلاب: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P11

    جنگ جهانی سوم: ژئوپلیتیک تغییرات اقلیمی

    ایالات متحده در مقابل مکزیک: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    چین، ظهور یک رهبر جدید جهانی: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    کانادا و استرالیا، قلعه های یخ و آتش: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    اروپا، ظهور رژیم های وحشیانه: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    روسیه، امپراتوری پاسخ می دهد: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    هند، قحطی و خانواده‌ها: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    خاورمیانه، فروپاشی و رادیکال شدن جهان عرب: ژئوپلیتیک تغییرات اقلیمی

    آسیای جنوب شرقی، فروپاشی ببرها: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    آفریقا، قاره قحطی و جنگ: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    آمریکای جنوبی، قاره انقلاب: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    جنگ جهانی سوم اقلیمی: چه کاری می توان انجام داد

    دولت ها و توافق جهانی جدید: پایان جنگ های آب و هوایی P12

    آنچه می توانید در مورد تغییرات آب و هوایی انجام دهید: پایان جنگ های آب و هوایی P13

    به روز رسانی برنامه ریزی شده بعدی برای این پیش بینی

    2023-07-31