روسیه، تولد در مزرعه: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P6

اعتبار تصویر: کوانتوم ران

روسیه، تولد در مزرعه: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P6

    2046 - منطقه خاباروفسک جنوبی، روسیه

    در حالی که به سویین که جلوی من زانو زده بود خیره شدم، ناله عمیقی کشیدم. او می دانست که من چه چیزی را دوست دارم، سریع تر کار می کرد، لب هایش را سفت می کرد تا آخرین قطره را جمع کند. البته بعضی روزها هم بودند، اما وقتی دیدم سویین در تمام آن ماه‌ها پیش از قطار پیاده شد، می‌دانستم که باید او را داشته باشم.

    "آیا من تمام شده ام؟" او به زبان روسی شکسته‌اش می‌پرسید، همیشه همین سوال را می‌پرسید، و همیشه از تماس چشمی خودداری می‌کرد.

    «برو. این بار در پشتی،» و شلوارم را بالا کشیدم. آن کیسه دانه را با خود ببرید. بعداً برای برچسب زدن به محموله امروز صبح برگردید.»

    سویین کیف را روی شانه‌اش برداشت و انباری را ترک کرد و به سمت مزرعه رفت. اواخر آگوست بود و قبل از آمدن زمستان فصل رشد بیشتری داشتیم.

    بلیزرم را گرفتم و از جلو خارج شدم و در بوسه گرم خورشید روی صورتم آرام گرفتم. تنها دو ساعت مانده به غروب آفتاب، مزارع سیب زمینی مرا با گرمای مغذی خود پوشاند. بازرس با خوشحالی در طول دیدار ماه آینده خود شگفت زده می شود. به نظر می رسد برداشت این فصل بهترین در دو سال گذشته باشد، به اندازه ای خوب که بتوان سهم بیشتری از زمین را در ارزیابی مجدد سالانه ماه آینده به دست آورد. اما مهمتر از آن، من سهم بیشتری در محموله بعدی مزرعه‌داران چینی به دست خواهم آورد.

    846 در خدمتم بودند. نیمی از مزرعه من را برای مایل ها، کاشت، علف های هرز، آبیاری، و چیدن، پر کرده بود. نیمی دیگر در مزارع تخم مرغ من کار می کردند، مزارع بادی من را نگهداری می کردند و خط مونتاژ کارخانه هواپیماهای بدون سرنشین من را اداره می کردند. همه مطیع. همه مستاصل و همه هزینه‌ها را دولت چین به اضافه هزینه مدیریت سرانه‌ام پرداخت می‌کند. هر چه بیشتر، واقعا بهتر است. چرا با آن دسته جمع کننده های مکانیزه جدید و گران قیمت خود را خسته کنید.

    وقتی هر روز می‌رفتم، جاده اصلی مزرعه را پیاده می‌رفتم و کارگرانی را که از کنارشان می‌گذشتم بازرسی و اصلاح می‌کردم. در حقیقت، آنها با پشتکار و بدون ایراد کار کردند، اما همیشه باید به آنها یادآوری کرد که برای چه کسی کار می کنند، چه کسی باید راضی کنند تا از بازگرداندن قحطی به چین جلوگیری کنند.

    در بالای سر، پهپادهای کشاورزی در آسمان وزوز می کردند، که بسیاری در گروه های چهار نفره بودند. آنها در تمام طول سال پرواز کردند. افراد مسلح از مرزهای مزرعه در برابر غارتگران محصولات محافظت می کردند. برخی دیگر از ترکیب خاک مزرعه، حفظ آب و سرعت رشد محصول مراقبت می کردند و کشاورزان را به جایی هدایت می کردند که باید تلاش های روزانه خود را متمرکز کنند. پهپادهای بزرگتر کیسه های بذر، کود و سایر مواد کمکی را در صورت نیاز به کشاورزان منتقل می کردند. همه چیز خیلی کارآمد بود. هرگز تصور نمی‌کردم مدرک علوم کامپیوترم را در زندگی ساده به کار ببرم، اما بعد از ازدواج با دختر کشاورز، منطقی بود.

    بعد از نیم ساعت در انتهای مسیر خدمت به عمارتم رسیدم. سامویدها، دسا، فئودور و گاشا در باغ بازی می‌کردند. مراقب آنها، دیوی، مراقب آنها بود. قبل از اینکه از پله ها بالا بروم در کنار آشپزخانه توقف کردم تا ببینم آشپز برای شام چه برنامه ای دارد.

    بیرون اتاق خواب من، لی مینگ، مامای ما، در حال بافتن یک نوزاد دیگر بود. او سر تکان داد که بیدار بود.

    "ایرینا، عزیزم، چه احساسی داری؟" با احتیاط روی تخت نشستم و از وضعیت او آگاه بودم.

    او گفت: «می‌توانستم بهتر باشم.» او از دور به عکس‌هایی که کمد را تزئین می‌کردند خیره شد.

    پوست ایرینا رنگ پریده و مرطوب بود. این سومین تلاش ما برای بچه دار شدن بود. این بار دکتر ما گفت که او کودک را فقط چند هفته دیگر به ترم خواهد آورد. اما با این وجود، داروهای محافظت کننده از کودک به خصوص در سه ماهه آخر بارداری تخلیه شده بودند.

    "آیا می توانم کاری انجام دهم؟ آیا می توانم چیزی برای شما بیاورم؟» من می پرسم.

    ایرینا ساکت دراز کشید. همیشه خیلی سخته به خصوص امسال هر چقدر هم بدهم. یک خانه عالی جواهر سازی. خدمتکاران. غذاهایی که دیگر در بازار آزاد قابل خرید نیستند. و همچنان سکوت

    ***

    گریگور سادوفسکی، بازرس ارشد کشاورزی منطقه خاباروفسک، گفت: «این روزهای خوبی برای روسیه است. او جویدن لقمه‌ی استیک گران‌قیمت‌اش را تمام کرد و افزود: «می‌دانی، وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، من پسر کوچکی بودم. تنها چیزی که از آن زمان به یاد دارم این بود که پدرم را دیدم که روی تختش گریه می کرد. وقتی کارخانه تعطیل شد، همه چیز را از دست داد. حتی دادن یک وعده غذایی به من و خواهرانم در روز برای خانواده‌ام بسیار سخت بود.»

    گفتم: «فقط می توانم تصور کنم، قربان. "من مطمئن هستم که ما هرگز به آن روزها باز نخواهیم گشت. به تمام آنچه ساخته ایم نگاه کنید. ما الان نصف جهان را تغذیه می کنیم. و ما به خاطر آن خوب زندگی می کنیم. اینطور نیست، ایرینا؟»

    اون جواب نداد درعوض، او با بی‌احتیاطی غذای کپور و سالاد را انتخاب کرد، بی‌توجه به فضلی که با دقت روی میز ناهارخوری ارائه شده بود. این مهم‌ترین بازدیدکننده سال ما بود و رفتار او اهمیتی نداشت.

    "بله، روسیه دوباره قوی است." سادوفسکی دومین فنجان خود را از شراب قرمز کمیاب و قدیمی خالی کرد. خدمتکار ناهارخوری فوراً آن را دوباره پر کرد. من به او دستور داده بودم که بازرس را راضی نگه دارد، حتی اگر به قیمت بهترین محصولاتم تمام شود. اروپایی‌ها فکر می‌کردند زمانی که دیگر به بنزین ما نیازی ندارند می‌توانند ما را بچسبانند، اما حالا به آنها نگاه کنید. هرگز تصور نمی کردم روسیه از طریق کشاورزی جایگاه خود را در تاریخ بازگرداند، اما ما اینجا هستیم. او شراب بیشتری نوشید و سپس افزود: "می دانید، من برای شرکت در مجمع جهانی آب و هوا در زوریخ در اکتبر امسال دعوت شده ام."

    «چه افتخار بزرگی، قربان. آیا شما صحبت خواهید کرد؟ شاید در مورد آن برنامه های ژئومهندسی که غرب اخیراً درباره آنها صحبت می کند؟

    من یک میزگرد در کمیته عادی سازی آب و هوا در شرق آسیا خواهم بود. اما بین من و تو، هیچ عادی سازی وجود نخواهد داشت. آب و هوا تغییر کرده است و جهان باید با آن تغییر کند. اگر آنها دمای جهان را به میانگین سال 1990 برگردانند، ما زمین های کشاورزی خود را به زمستان از دست خواهیم داد. اقتصاد ما سقوط خواهد کرد.

    سادوفسکی سرش را تکان داد. نه، روسیه اکنون قوی است. اروپایی ها به غذای ما نیاز دارند. چینی ها به سرزمین ما برای پناهندگان خود نیاز دارند. و با پول هر دوی آنها در جیب‌هایمان، می‌توانیم آنقدر وزیر بخریم که مانع از هرگونه رأی آمریکایی‌ها برای فشار آوردن به کاهش دمای جهان شود.»

    چنگال ایرینا به بشقابش برخورد می کند. او ایستاده است، چشمانش گشاد شده است، دست چپش که شکم متورم او را گرفته است. سپس با عجله از اتاق بیرون آمد: «ببخشید، بازرس.

    سادوفسکی به من پوزخند می زند. «نگران نباش، همسرم وقتی بچه‌های ما را داشت همین‌طور بود. با توجه به اندازه شکم او، من مطمئن هستم که کودک شما سالم خواهد بود. میدونی پسره یا دختر؟"

    "یک پسر. نام او را الکسی می گذاریم. او اولین ما خواهد بود. ما در حال حاضر برای مدت طولانی تلاش کرده ایم، باورش سخت است که این بار این اتفاق بیفتد.

    "تا می توانید تعداد زیادی داشته باشید، بوگدان. روسیه به کودکان بیشتری نیاز دارد، به ویژه با وجود این همه چینی که در اینجا ساکن شده اند.» او فنجان خالی خود را به سمت خدمتکار ناهارخوری دراز می کند تا دوباره پر شود.

    "البته. پس از بهبودی ایرینا، امیدواریم...

    با ورود ماما به داخل درهای اتاق غذاخوری باز شد. بوگدان، همسرت در حال زایمان است! من نیاز دارم که بیای.»

    "ها! ببینید، من به شما گفتم که شانس بیاورم.» سادوفسکی از ته دل خندید و بطری شراب را از دست خدمتکار ناهارخوری گرفت. "برو، من برای هر دوی ما می نوشم!"

    ***

    "فشار، خانم ایرینا! فشار دادن!"

    در اتاق خواب بیرون درب حمام منتظر ماندم. بین جیغ های ایرینا، انقباضات دردناک و لهجه تخته گچی ماما، نمی توانستم در آن اتاق کوچک با آنها بمانم. ما خیلی منتظر این بودیم بالاخره پسری که اسمم را بخوانم، کسی که نامم را یدک بکشد، وارث تمام آنچه ساخته ام.

    ساعت ها می گذرد تا فریادهای ایرینا قطع شود. لحظاتی بعد، گریه یک نوزاد سکوت را در هم شکست. الکسی.

    سپس ایرینا را می شنوم. او می خندید، اما این یک خنده هیستریک بود.

    در دستشویی را باز کردم تا ایرینا را دیدم که در وان آب خونین نشسته و صورتش غرق عرق و رضایت است. چند لحظه به من خیره شد و بعد بلندتر شروع کرد به خندیدن. ماما ساکت، لرزان، کودک را محکم در مقابل بدنش نگه داشته است.

    "او چطور است؟ فرزند من، الکسی.

    قابله برگشت و به من نگاه کرد و از ترس پر از چشمانش شد. "آقای. بوگدان، آقا، من، من نه...

    "فرزندم را به من بده!" الکسی را از دستانش بیرون کشیدم. خنده ایرینا قطع شد. حوله را از روی صورت الکسی برداشتم. بعد دیدمش. چشمانش....

    "فکر می کنی من نمی دانستم؟" ایرینا گفت، صورتش از خشم روشن شده و خون از سوراخ بینی اش می چکد. "شما فکر می کنید من یک احمق هستم؟ که من متوجه نمی شوم؟"

    "اینجوری نیست، ایرینا. این، چطور توانستی این کار را انجام دهی؟»

    "من همه چیز را می گیرم، بوگدان. همه چيز!"

    "سازمان بهداشت جهانی؟ با چه کسی!" بچه شروع به جیغ زدن کرد. ماما سعی کرد دستش را دراز کند، اما من او را به زمین زدم. "پدر کیست؟"

    ایرینا از حمام بلند شد، بدنش با خون رنگ شده بود. چه کسی جز شوهر فاحشه تو؟

    وقتی از دستشویی بیرون می‌رفتم، خشم دیوانه‌کننده‌ای در درونم رشد کرد.

    "من همه چیز را می گیرم، بوگدان!" ایرینا جیغ زد.

    خانه را دویدم و وارد گاراژ شدم. بچه را روی صندلی مسافر جیپ خواباندم، سپس با عجله به سمت کمد آن نزدیکی رفتم. چند پرس سنجاق بعد و تفنگ شکاریم را بیرون آوردم.

    جیپ جاده خدمات مزرعه را خراب کرد. کودک در تمام مدت سواری فریاد زد و خیره های شوکه کننده کشاورزانی را که در مزارع مجاور کار می کردند به خود جلب کرد. طولی نکشید که به انباری رسیدم. تفنگ را از صندلی عقب برداشتم و به داخل رفتم.

    «سوئین! شما کجا هستید؟ سویین! من می دانم که شما اینجا هستید.» از راهروهای کیسه های بذر و ابزار مزرعه که در سه طبقه روی هم چیده شده بودند، راهروهای پشت سر هم رفتم تا اینکه او را دیدم. او آرام در گوشه جنوب شرقی انبار ایستاده بود. «سوئین! او کجاست؟"

    او با آرامش از دید خارج می شود و به راهروی عقب می رود. تعقیبش می کنم، گوشه را می پیچم و او آنجاست.

    "پسرم چطوره؟" با سردی پرسید.

     تفنگم را کشیدم، ماشه را با انگشت گرفتم، نشانه گرفتم، سپس یخ زدم. درد خفه کننده بود. در حالی که تیغه بین دنده هایم فشار می آورد، به جلو خم شدم. اسلحه به پهلوی من افتاد که در کنارم چنگ زدم.

     سویین از پشت به من فشار آورد، دست آزادش دور گلویم حلقه شده بود، لب‌هایش نزدیک گوشم بود. "وقتی عمرت تمام شد، بدان که تو را با خروس در دهانت دفن خواهم کرد."

    *******

    لینک های سری جنگ های آب و هوایی WWIII

    چگونه گرمایش جهانی 2 درصد منجر به جنگ جهانی می شود: جنگ جهانی سوم، جنگ اقلیمی P1

    جنگ جهانی سوم اقلیمی: روایت ها

    ایالات متحده و مکزیک، داستان یک مرز: جنگ جهانی سوم آب و هوا P2

    چین، انتقام اژدهای زرد: WWIII Climate Wars P3

    کانادا و استرالیا، A Deal Gone Bad: WWIII Climate Wars P4

    اروپا، قلعه بریتانیا: WWIII Climate Wars P5

    هند، Waiting for Ghosts: WWIII Climate Wars P7

    خاورمیانه، بازگشت به بیابان ها: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P8

    آسیای جنوب شرقی، غرق شدن در گذشته شما: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P9

    آفریقا، دفاع از یک خاطره: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P10

    آمریکای جنوبی، انقلاب: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P11

    جنگ جهانی سوم: ژئوپلیتیک تغییرات اقلیمی

    ایالات متحده در مقابل مکزیک: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    چین، ظهور یک رهبر جدید جهانی: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    کانادا و استرالیا، قلعه های یخ و آتش: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    اروپا، ظهور رژیم های وحشیانه: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    روسیه، امپراتوری پاسخ می دهد: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    هند، قحطی و خانواده‌ها: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    خاورمیانه، فروپاشی و رادیکال شدن جهان عرب: ژئوپلیتیک تغییرات اقلیمی

    آسیای جنوب شرقی، فروپاشی ببرها: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    آفریقا، قاره قحطی و جنگ: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    آمریکای جنوبی، قاره انقلاب: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    جنگ جهانی سوم اقلیمی: چه کاری می توان انجام داد

    دولت ها و توافق جهانی جدید: پایان جنگ های آب و هوایی P12

    آنچه می توانید در مورد تغییرات آب و هوایی انجام دهید: پایان جنگ های آب و هوایی P13

    به روز رسانی برنامه ریزی شده بعدی برای این پیش بینی

    2023-07-31

    مراجع پیش بینی

    پیوندهای محبوب و سازمانی زیر برای این پیش‌بینی ارجاع داده شد:

    دانشگاه برای صلح

    پیوندهای Quantumrun زیر برای این پیش بینی ارجاع داده شدند: